سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غزل آباد
این جا دفتری است که برگزیده ای از ابیات مورد علاقه ی خودم را از میان اشعار دیگران در آن خواهم نوشت
 

 

هلا خبر بده یوسف زمان آمدنت را
صبا به سوی من آورد بوی پیرهنت را

هلا رسول پیاپی، هلا رسول مجدّد
هلا رسول سرانجام، سرو آل محمّد

هلا تبسّم کاظم به بغض سمّی خرما
چه کظم غیظ مدیدی! چقدر صبر و مدارا؟

هلا رضای غریبان، قضای ملک خراسان
غریق شرم تو انگور های ملک خراسان

چقدر نقد بکارم به بزم شرط حریفان؟
چقدر؟ تا که نبازم قمار امدنت را

به وعده گاه بیا ای دلیل صبر و قرارم
به هم مزن ز صبوری قرار امدنت را

میان خاک و کفن هم به جستجوی تو باشم
اگر به خاک برم انتظار آمدنت را

اگر چه شاخه ی خشکم ولی شکوفه ضمیرم
به انتظار نشستم بهار امدنت را 

 

به دل نشسته از شعر 40 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی 

 




موضوع مطلب : محمود حبیبی کسبی

ارسال شده در: سه شنبه 91 اسفند 15 :: 7:30 عصر :: توسط : محمد عابدینی

 

هان ای قلم بشور و بشوران، سبو بگیر
می خواهی از عطش بنویسی، وضو بگیر

ساقی سلام خرد و خرابیم... جرعه ای
ساقی سلام تشنه ی آبیم... جرعه ای

ساقی سلام بر تو و بر چشم مست تو
ساقی سلام بر تو بر هر دو دست تو

دستت اگر فتاد ولی جان گرفته ای
مشکی پر از فرات به دندان گرفته ای

این دست ها پناه بین هاشم است، وای
این دست های ماه بنی هاشم است، وای

رفتی و با تو رفت دل و طاقت حسین
یعنی رسیده بود دگر نوبت حسین

این کیست این که تشنه به پیکار می رود؟
یک سر شکایت است و به نیزار می رود؟

افسوس هر چه بود حدیث غبار بود
هر اسب می رسید، خدا... بی سوار بود

قرآن به دست باد ورق خورد روی نی
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

آن سوی زلف سرکش بر باد رفته ای
این سوی پیکری ست که تیرش شماره نیست

آن روز فرق حیدر و اینک سر حسین
بحری ست کفر کوفه که هیچش کناره نیست

ای کاروان وحشی از این راه تر کمی
سر می بری مگر!؟ کمی آرام تر کمی

یک زن که مانده بی کس و تنها کنار خویش
هم سوگوار قافله هم سوگوار خویش

لب باز کرد و شهر لبالب شروع شد
فصل خطابه خوانی زینب شروع شد

از ظهر کربلا به شب شامیان بگو
از این شهید بی کفن و بی نشان بگو

وهم زمین به درک حقیقت نمی رسد
از آسمان گم شده با آسمان بگو
 

 

به دل نشسته از شعر 39 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی 

 




موضوع مطلب : محمود حبیبی کسبی

ارسال شده در: سه شنبه 91 اسفند 15 :: 7:24 عصر :: توسط : محمد عابدینی

 

در جاده ها دیگر سواری نیست باور کن
 گردی نمی خیزد غباری نیست باور کن

ایوان به ایوان می روی اما گل نرگس
بیرون ازین گلدان بهاری نیست باور کن

حتی اگر منصور هم باشی، برای تو
در کوچه های شهر، داری نیست باور کن

حتی اگر ایوب هم باشیم، در این عصر
وقتی برای بردباری نیست باور کن

با آسمان هر شب به دنبال تو می باریم
در چشم هامان اختیاری نیست باور کن

بر شانه ات یک کوه غم داری، ولی دردی
هم سنگ با چشم انتظاری نیست باور کن

با تو قراری داشتیم از سال های دور
اما دگر ما را قراری نیست باور کن 

 

به دل نشسته از شعر 38 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی 

 




موضوع مطلب : محمود حبیبی کسبی

ارسال شده در: سه شنبه 91 اسفند 15 :: 7:13 عصر :: توسط : محمد عابدینی

 

آن شوکت و شکوه و شگفتی که گفته اند
وامی ست کز تو ملک سلیمان گرفته است

با برکه ها قنوت گشودی به آسمان
آن گاه با دعای تو باران گرفته است

شاید به رود رخصت پابوس داده ای
کز قله هابه سمت تو جریان گرفته است

هر کس که خواست راز دلت را بلد شود
بی اختیار راه بیابان گرفته است 

 

 

به دل نشسته از شعر 37 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی 

 




موضوع مطلب : محمود حبیبی کسبی

ارسال شده در: سه شنبه 91 اسفند 15 :: 7:8 عصر :: توسط : محمد عابدینی

 

چهار روز و سه شب مانده ست تا شب بدر
ولی فرات به پابوس ماه می آید

عجیب نیست به دامان مشک، دست فرات
که بی پناه به سوی پناه می آید

گمان مبر که به یک جرعه از تو لب بزند
که یوسف است و ز اعماق چاه می آید

غبار اگر بنشیند حسین خواهد دید
که اسب خسته ی بی ماه... آه می آید 

 

به دل نشسته از شعر 35 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی
 

 




موضوع مطلب : محمود حبیبی کسبی

ارسال شده در: سه شنبه 91 اسفند 15 :: 7:4 عصر :: توسط : محمد عابدینی

 

این سو تنی افتاده بی سر، پس سرت کو
آن سو سری بر نیزه بی تن، پیکرت کو

خواهر، برادر را به صورت می شناسد
یا دست کم از یک نشان...! انگشترت کو

پیکر به پیکر گشته ام گودال ها را
ای شهریار نی سواران لشکرت کو

وقتی سرت را نیزه ها بر سر گرفتند
تا در بغل گیرد تنت را، مادرت کو 

 

به دل نشسته از شعر 34 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی
 

 




موضوع مطلب : محمود حبیبی کسبی

ارسال شده در: سه شنبه 91 اسفند 15 :: 7:0 عصر :: توسط : محمد عابدینی

 

بیدار کن تمام جهان را به غیر از او
بگذار با خیال تو در خواب، سر کند

 بیدار شد که در صف پشت تو ایستد
تا صف به صف ملائکه را در به در کند

ای ماه سر به مهر، سر از سجده بر مدار
پشت سرت کسی است که شقّ القمر کند

می خواهد از شکافتن فرق موج ها
موسی صفت به آن سوی دریا گذر کند 

 

به دل نشسته از شعر 30 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی

 




موضوع مطلب : محمود حبیبی کسبی

ارسال شده در: سه شنبه 91 اسفند 15 :: 6:56 عصر :: توسط : محمد عابدینی

باز هر چه را عقل رشته بود
عشق پنبه کرد، عشق آه عشق

در مصاف عقل چون همیشه ماند
باز هم سرش، بی کلاه عشق

 

به دل نشسته از شعر 25 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی 




موضوع مطلب : محمود حبیبی کسبی

ارسال شده در: سه شنبه 91 اسفند 15 :: 6:52 عصر :: توسط : محمد عابدینی

دگر نه جای تو اینجا نه جای من اینجاست
جنون بیا که بیابان بدون ما تنهاست

ببین که عشق چه مهمان بی ملاحظه ای است
رسد به پای خود و رفتنش به دست خداست

دل از تمام جهان کنده ام که چنگ زنم
به تار موی بلندت که عروة الوثقاست

دلیل حیرت مستشرقین شگفتی توست
به اشتیاق تو گفتند اصفهان زیباست

به تیغ حسن تو دل بستم و ندانستم
که عشق نقطه آغاز دل بریدن هاست

 

به دل نشسته از شعر 24 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی 




موضوع مطلب : محمود حبیبی کسبی

ارسال شده در: سه شنبه 91 اسفند 15 :: 6:47 عصر :: توسط : محمد عابدینی

این آمدن دیگر اسیر رفتنی نیست
حتی اگر لشگر کشد دریا به ساحل

 

به دل نشسته از شعر 23 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی 




موضوع مطلب : محمود حبیبی کسبی

ارسال شده در: سه شنبه 91 اسفند 15 :: 6:43 عصر :: توسط : محمد عابدینی
1   2   3   >   

من محمد عابدینی هستم. کسی که کتاب های شعر را ورق می زند و هر بیتی که به دلش نشست این جا می نشاند.

آرشیو وبلاگ
لوگو
من محمد عابدینی هستم. کسی که کتاب های شعر را ورق می زند و هر بیتی که به دلش نشست این جا می نشاند.
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 39651