هان ای قلم بشور و بشوران، سبو بگیر
می خواهی از عطش بنویسی، وضو بگیر
ساقی سلام خرد و خرابیم... جرعه ای
ساقی سلام تشنه ی آبیم... جرعه ای
ساقی سلام بر تو و بر چشم مست تو
ساقی سلام بر تو بر هر دو دست تو
دستت اگر فتاد ولی جان گرفته ای
مشکی پر از فرات به دندان گرفته ای
این دست ها پناه بین هاشم است، وای
این دست های ماه بنی هاشم است، وای
رفتی و با تو رفت دل و طاقت حسین
یعنی رسیده بود دگر نوبت حسین
این کیست این که تشنه به پیکار می رود؟
یک سر شکایت است و به نیزار می رود؟
افسوس هر چه بود حدیث غبار بود
هر اسب می رسید، خدا... بی سوار بود
قرآن به دست باد ورق خورد روی نی
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
آن سوی زلف سرکش بر باد رفته ای
این سوی پیکری ست که تیرش شماره نیست
آن روز فرق حیدر و اینک سر حسین
بحری ست کفر کوفه که هیچش کناره نیست
ای کاروان وحشی از این راه تر کمی
سر می بری مگر!؟ کمی آرام تر کمی
یک زن که مانده بی کس و تنها کنار خویش
هم سوگوار قافله هم سوگوار خویش
لب باز کرد و شهر لبالب شروع شد
فصل خطابه خوانی زینب شروع شد
از ظهر کربلا به شب شامیان بگو
از این شهید بی کفن و بی نشان بگو
وهم زمین به درک حقیقت نمی رسد
از آسمان گم شده با آسمان بگو
به دل نشسته از شعر 39 "من شور"
برای محمود حبیبی کسبی