آرام در رثای خودم گریه می کنم
در مجلس عزای خودم گریه می کنم
زانو بغل گرفته و مانند کودکان
لج می کنم برای خودم، گریه می کنم
چونان مسافری که کسی نیست خویش او
چون چشمه پشت پای خودم گریه می کنم
بسیار ساده ام من آواره، مدتی است
با یاد روستای خودم گریه می کنم
ای دل! عجیب خسته ام از درد مردمان
امشب فقط به جای خودم گریه می کنم
به دل نشسته از غزل 35
"روضه در تکیه ی پروتستان ها"
علی محمد مودب