تا در دل ما هست، به محراب شما نیست
واعظ! تو مگو یار کجا هست و کجا نیست
بر منبر تبلیغ، تو دودی و من آتش
برهان دل سوخته، در سینه تو را نیست
در جامه ی ایمان تو پیچیده چه کفری!
حقّا که بتی مثل تو در بتکده ها نیست
ای چهره گل انداخته از خون عزیزان!
این گونه علمداری راه شهدا نیست
فتوا مده آتش به سران را به تامّل
کاین شمع برافروخته در فکر شما نیست
چون بانگ اذان، ماذنه تا ماذنه، صد بار
در شهر شما گشتم و دیدم که خدا نیست
از مرغ حق انکار خداوند محال است
خاموشی شب، حجّت خاموشی ما نیست
به دل نشسته از غزل 12
"روضه در تکیه ی پروتستان ها"
علی محمّد مودّب